آورده اند که: روزی زبیده زوجه ی هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط می کشید.
پرسید: چه می کنی؟
گفت: خانه می سازم.
پرسید: این خانه را می فروشی؟
گفت: آری.
پرسید: قیمت آن چقدر است؟
بهلول مبلغی ذکر کرد. زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد. بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد. شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانه ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه ی توست. دیگر روز، هارون ماجرا را از زبیده بپرسید. زبیده قصه بهلول را باز گفت. هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می کند و خانه می سازد.
گفت: این خانه را می فروشی؟
بهلول گفت: آری
هارون پرسید: بهایش چه مقدار است؟
بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود.
هارون گفت: به زبیده به اندک چیزی فروخته ای.
بهلول خندید و گفت: زبیده ندیده خریده و تو دیده می خری. میان ایندو، فرق بسیار است
۳ نظر:
salam dooste aziz man shomaro ba eftekhar link kardam
سلام
به به!! وبلاگ جديد مبارك . كار بسيار پسنديده اي كردي. چند تا پيشنهاد داشتم. اول اينكه بك گراند با رنگ تيره نوشته هات را نا خوانا مي كنه و خوندنش سخت مي شه. دوم اينكه اگر اشكال نداشته باشه اسم وبلاگ من را با ما در راه كانادا لينك كن. مرسي عزيزم.شاد باشي
سلام
وب جديدت را بهت تبريك ميگوييم
من شما را با اسم گنجينه لينك كردم
اميدوارم هر كجا باش موفق باشي
از اينكه ياد من بودي و وب جديدت را معرفي كردي يه دنيا ممنون
راستي محيط وبت خيلي باحاله
به اميد ديدار
ارسال یک نظر