In The Name Of God

"Life is not about waiting for the storms to pass...it's about learning how to dance in the rain."


بیشتر مردم خودخواه و خودپرستند، تو اما آنها را ببخش.

اگر صمیمی و مهربان باشی، تو را به انگیزه های دیگر متهم می کنند، تو اما صمیمی و مهربان بمان.

اگر شریف و صادق باشی فریبت می دهند، تو اما هنوز هم شریف و صادق بمان.

آنچه سالها ساخته ای را یکشبه ویران می کنند، تو اما باز هم بیافرین و بساز.

هر چه امروز خوبی کنی، فردا فراموش می کنند، تو اما همواره خوبی کن.

اگر بهترین پاره های جانت را به جهان ببخشی، هرگز کافی نیفتد، تو اما بهترین پاره های جانت را ببخش ...

اینست حقیقت آرمانهای یک زندگی. زیرا فقط همین است که به جا می ماند!

"روز خوش "

"welcome to Ganjineh"

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

چترهای باز....

هوا سرد و سوزناک بود و خورشید دل‌

مرده می‌رفت تا به‌ زحمت از لابه‌لای ابرهای آبستن

با زمین و زمان خداحافظی کندـ مردم بی اعتنا به

اطراف دست‌هایشان را محکم در جیب فرو برده و یقه‌ها را

تا بالای گردن خود پوشش داده بودند و از کنار یکدیگر

رد می شدند
نم‌ نمک آسمان اشک

می‌ریخت. چترهای باز موجب می‌شد آنها پسر بچه گل‌فروش

کنار خیابان را نبینند
چشم‌هایش از شدت سوز

پر اشک شده بود و گهگاه بغض در گلویش می‌پیچیدـ امشب بدون حتی یک

مشتری ... حتی یک سکه ... چگونه به خانه برود تا

عطرنان، مادر و خواهرانش را خوشحال کند؟
باد در آن خیابان

تنگ و تاریک می‌تاخت و گونه‌ های پسرک را گلگون‌ تر

می‌کرد
دستان یخ ‌زده‌اش

توان پاک‌ کردن اشک‌هایش را نداشت که سایه‌ ای آرام

روی شانه اش پایین آمد
قاصدکی ساده به

پسرک لبخند زد
و صدای بوق ماشینی

پسرک را از غم بی نانی رها کرد
لطفاً دوشاخه گل رز....

هیچ نظری موجود نیست: